خلاصه داستان: در دورانی که سایه شوم اهریمن ها بر سرزمینها سیطره یافته ، جمشید کی با سپاهی متشکل از متحدانش در مقابل سپاهیان اهریمن صف آرایی میکند، به خواست یزدان جمشید بر اهریمنیان پیروز می شود. جمشید بعد از پیروزی بر تخت پادشاهی تکیه می زند او به بخاطر این پیروزی مغرور می شود و خود را دارای فراست ایزدی میداند. او متحدان خود را برای اشغال سرزمینهای دیگر و شکار اهریمن فرا میخواند اما یزدان از وی روی برگردانده و فرّ و فراست جمشید را از وی میستاند. جمشید تنها،گرفتار طمع و جنونی سیری ناپذیر میشود و ...