خلاصه داستان: رخشانه زنی است که با ایوب پارسا ازدواج کرده و صاحب فرزندی به نام حمید است ، وقتی حمید دوساله بوده ایوب به جبهه میرود و دیگر برنمیگردد و پس از مدتی خبر شهادتش میآید. خانواده ایوب بعد از مدتی تصمیم گرفته تا رخشانه را به عقد داوود برادر ایوب در بیاورند و ..