خلاصه داستان: اکبر رزمندهایی بوده در زمان جنگ به خاطر موج انفجار در آسایشگاه بستری شده است.او فروشندهی بلیط اتوبوس بوده که شبی چهره همرزم شهید خود را در تلویزیون میبیند ، اکبر به سراغ پدر دوستش میرود و به او میگوید که پسرش را عراقی ها شهید نکردهاند بلکه او آنرا کشته و .....