خلاصه داستان: مینا فهیمی مددکاری است که در کانون اصلاح تربیت پسران مشغول به کار است ، در آنجا پسری به نام مهدی هست که پدرش را در سانحه تصادف و مادرش را هنگام به دنیا آمدن از دست داده است او که عکس مادر خود را به همراه دارد فکر می کند خانم فهیمی شبیه مادرش است و ....
خلاصه داستان: فرهاد بینایی خود را به دلیل جراحت در جنگ از دست داده است. به عنوان بخشی از بهبودی، او به بیمارستان موقت منتقل می شود و در آنجا با پرستار جوان شیدا روبرو می شود. شیدا از تحمل او در برابر دردهای خود متعجب است...